اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند

ساخت وبلاگ
نمیدونم دقت کردین یا نه اما ما ایرانی ها تمام هفته و ماه منتظریم که به روزهای تعطیل برسیم ولی وقتی بهش میرسیم دیگه نمیدونیم باید چکار انجام بدیم!! چرا که اصولا هیچ برنامه ریزی براش نداریم و معمولا خیلی لوس و بی مزه این روزها رو از دست میدیم.  شاید به جرات بشه گفت دلچسب ترین تعطیلات ما مربوط به اغاز اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند...
ما را در سایت اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdaddyone بازدید : 103 تاريخ : جمعه 27 اسفند 1395 ساعت: 12:06

۱۰:۳۵) ۱- متاسفم... باز امروز هم میخوام غر بزنم. یعنی رسما دلم میخواد به همه چیز گیر بدم. به بزرگه که چرا اینقدر سرده و بدتر از اون کم صبر و کم طاقت، به مادرم که فکر میکنه همیشه باید حرف خودش باشه، به ناظم که بعد  از ۵ روز که قرار بوده بیاد امروزم دو ساعت دیر اومده و من باز مجبور شدم جورشون بکشم، به اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند...
ما را در سایت اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdaddyone بازدید : 73 تاريخ : شنبه 21 اسفند 1395 ساعت: 22:08

۱۱:۵۵) ۱- به همون چیزی که مدتی بود آرزوشو داشتم رسیدم. یعنی تعطیلی بی دغدغه در روز عادی هفته. به لطف اردوی مشهد و تعطیلی دبیرستان، من هم آزاد و رها شدم. کلا تعطیلی در ایام هفته رو دوست دارم، بخصوص وقتی دلم شور کارو نزنه که طبیعتا وقتی همه تعطیل باشن شور زدنی نداره. گاهی افسوس آدم هایی رو میخورم که میتونن بی دغدغه و فارق البال مرخصی بگیرن. من نمیتونم. هر روز که مرخصی ام تا قبل از ساعت ۳ و تعطیلی بچه ها همش نگران و منتظرم تا اتفاقی بیفته که به نبودن من مربوط بشه. برنامم اینه که بزنم بیرون و یکم پیاده روی کنم و کارای شخصیمو انجام بدم. ۲- تا الان خونه بودم. فکر میکردم لابد اژدها در طول روز با فندق مشغوله. اما تا الان که چیز خاصی ندیدم. یه تخم مرغ اب پز کرد و گذاشت جلوی فندق بیچاره تا خودش پوست بکنه و بخوره. یه لقمه نون و پنیر گردو براش گرفت که نخورد و اژدها هم هیچ اصراری نکرد. از چای و عسل هم خبری نبود! مخصوصا کنار وایسادم ببینم اوضاع چطور پیش میره. سفره صبحانه که توی هال پهن شده بود بعد از گذشت یک ساعت و نزدیکای ظهر جمع شد. اژدها جان هم در تمام مدت با گوشی موبایلشون مشغول بودن. دلم برای ب اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند...
ما را در سایت اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdaddyone بازدید : 75 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:49

9:05)1- امروز مافوق تر از من توی دبیرستان نیست! کلا فقط من هستم و یکی از خدمتگذارها و مسوول اداری و مدیر ابتدایی و یکی دوتا دبیر و چندتا دانش آموز سال چهارم!! بعد از صبحانه خدمتگذار دوست داشتنیمون با لهجه غلیظ اذری اینو بهم یاداوری میکنه: "امروز کاری ندارین یراتون انجام بدیم آقای مدیر؟" بیشتر از دو ساله که کسی با این عنوان صدام نکرده بود. از این بابت خوشحالم که دیگه درگیر اون مشغله احمقانه کسب سود بیشتر نیستم. گاهی فکر می کنم من فقط برای کارمندی ساخته شدم. 2- دوسال پیش در چنین روزهایی یکی از بهترین پیشنهادات کاریمو فقط و فقط به خاطر حس تعهد ابلهانه ام به مدیر اون زمانم از دست دادم. تعهد بی معنی و کوری که تنها حاصلش خسارت روانی و مالی به خودم و خانوادم بود. امروز اما علیرغم اینکه اوضاع مالی و زندگیمون به مراتب بهتر از اون روزاست، تصمیم دارم با یکی دو نفر برای سال بعد و اضافه شدن به مجموعه های دیگه صحبت کنم و به قول معروف بسپرم بهشون! بعیده برای سال بعد آبم با مدیر و ناظم تو یه جوب بره. به علاوه اگرم بره بازم بعیده با حاج آقا سر مسائل مالی توافق کنم. 3- اژدهای عزیز و دلبر دیروز صبح تشریف اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند...
ما را در سایت اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdaddyone بازدید : 71 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:49

۹:۴۵) ۱-براوردی که قبلا درباره اردو کرده بودم درست از اب در اومد. رضایت مندی نسبی دانش آموز ها و نقطه نظرات جسته گریخته بچه ها، دقیقا همون دلایلی تایید کرد که باعث شد من از همراهی باهاشون منصرف بشم. برای خودم هم قابل باور نبود که چقدر درباره اردو -حتی در جزئیات- درست پیش داوری کرده بودم. القصه مربی های برگزار کننده اردو یعنی آقای مدیر و آقای ناظم بسیجی و مسوول پایه سوم به انضمام مسوول انفورماتیک دوست داشتنی مون بودن که صبح شنبه متفق القول بودن که خیلی اردوی خوبی بود و بهتر و راحت تر از سال های قبل حتی برگزار شد که اینو بیشتر از همه مرهون مدیریت و زحمات آقای ناظم میدونستن. اما اطلاعات من از بچه ها چیز دیگه ای رو نشون میداد. در واقع مسوولین بیشتر از دانش آموزا بهشون خوش گذشته بود. درنهایت وقتی یکشنبه نظرخواهی کتبی انجام دادن یه جورایی غافلگیر شدن. حس رضایت مندی بچه ها در اون حدی که این دوستان تصور میکردن نبود. حتی آقای ناظم یه جورایی بهش برخورد. این همکار عزیز به جای اینکه در برگزاری اردو دنبال علت یابی باشه، این مساله رو ناشی از سمپاشی چندتا از بچه ها که باهاش خیلی اوکی نیستن، دونست. ۲- اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند...
ما را در سایت اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdaddyone بازدید : 65 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:49

۹:۱۰) ۱- روزها داره بدجوری میگذره. ساعت ۵ بیدار میشم، ۶ از خونه خارج میشم. تا ساعت ۶ بعد از ظهر سر کار هستم، حدود ۸ میرسم خونه. دقیقا تا لحظه بیداری فندق که دستکم ۱۱:۳۰  ۱۲ طول میکشه با ایشون مشغول کارتون دیدن و بازی ام. جالب اینکه حق هم ندارم دراز بکشم و حتما باید نشسته یا ایستاده باشم.... زندگیم داره به هیچی میگذره. حتی فرصت نوشتن پستای درست و درمون هم ندارم. ۲- دیروز دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و توی جلسه داخلی گفتم که «حجم نارضایتی بچه ها از اردو، حتی بیشتر چیزیه که تو نظرخواهی گفتن» قبلش هم حالشون گرفته بود، بیشتر تو ذوقشون خورد. نمیدونم چرا حس میکنم اخرش دودش تو چشم من میره.  ۳- کارمو، بچه هامو، همکارامو و کلا محیط کاریم رو دوست دارم اما نمیدونم چرا برای تموم شدن سال تحصیلی لحظه شماری میکنم... یا شایدم نمیکنم فقط از بعضی چیزا دلگیرم.از حقوق از بعضی رفتارها و از خستگی نافرمی که وقتی میرسم خونه دچارش میشم.  ۴- گاهی ... نه تقریبا همیشه اعتقاد داشتم و دارم که آدم مناسبی برای زندگی متاهلی نیستم. یه جوریم کلا. حتی اگر انزواطلبیم رو هم مهار کنم و در کنار دخترا باشم، باز هم میدونه که دا اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند...
ما را در سایت اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdaddyone بازدید : 82 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:49

۱۲:۴۵) ۱- هر جور حساب و کتاب میکنم، دخل و خرجمون جور در نمیاد. یعنی البته با حساب و کتاب من در نمیاد. با توجه به درآمد همسر خیلی هم خوب درمیاد. باورتون میشه در تمام این سال ها من هنوز نمیدونم دقیقا چقدر حقوق میگیره؟ حدودشو میدونم ها ولی ... البته ناگفته نمونه که از اونها نیست که بگه «حقوق من مال خودمه و ربطی به خرج زندگی نداره» اتفاقا برعکس، کاملا توی زندگیمون خرج میشه. البته به استثنای اژدها. بلاخره خرج بزک دوزکش باید از یه جایی دربیاد دیگه. ۲- آقای ناظم که معرف حضورتون هست؟! ایشون دیروز هم کسالت داشتن و کلا تشریف نیاوردن تا رکورد هفته ای یک روز غیبت ایشون حفظ بشه. این بار فکر میکنید کدوم قسمت بدنشون درد میکرد؟ سرش؟ کمرش؟ شکمش؟ نه نه، هیچ کدوم. ایندفعه کلا همه جاش درد میکرده!!!! ۳- یه حس بدی از دیشب پیدا کردم. وقتی رسیدم خونه، همسر خبر داد که فردا -یعنی امروز- با برادرش میرن کرج تا از خاله بیمارش عیادت بکنن و جمعه بر میگردن. در این سه هفته گذشته مادرزن جان دلسوزانه درحال مراقبت از خواهربد حالش بوده، از ذوقی که بابت نبودنشون بهم دست داد، یکه خوردم. (البته من دقیقا نمیدونم وقتی میگن «یک اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند...
ما را در سایت اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdaddyone بازدید : 106 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:49

10:35)1- صبح تو حیاط با دوتا دانش آموز سال چهارم گپ میزدم. یکیشون (اون درس خوبه) اون اصطلاح عامیانه "شنبه خر است!" رو به کار برد. لبخند زدم و به آسمونی که به طرز غریبی آبی بود نگاه کردم و گفتم "من برعکس بقیه شنبه هارو دوست دارم... هروقت شنبه هارو دوست داشتی، بدون داری کار مورد علاقه اتو انجام میدی و ازش لذت میبری..." اره. من کارمو و محیط کاریمو و شنبه هارو و خانوادمو و شمارو و زندگی رو دوست دارم. حتی با وجود سختی ها و گرفتاریاش. 2- صدقه سر یه دوستی صاحب یه ماگ جدید شدم. تعداد ماگ هام به عدد سه رسید. اما قهوه خوردن تو این جدیده یه حس فوق العاده دورهمی زمستانه کتابانه عجیبی داره. پس یکی از قدیما رو آوردم سر کار. یه جورایی خرجمو از بقیه مجموعه سوا کردم. خداییش هم چای خوردن تو ظرف شخصی، حس بهتری هم بهم میده. اصلنم سوسول بازی نیست. 3- از دیروز متوجه کمی ناراحتی موقع... حالا بیخیال. هنوز خوشی اون حس صبحگاهی تو تنم بود که با یکم بررسی کردن نت، کلا اعصابم بهم ریخت. فقط همینو کم داشتم. روزم به گند کشیده شد. اینکه مشکلی دارم قطعیه فقط بحث سر چه جور و چه میزانه. امروز یا فردا متخصص و صبح روز اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند...
ما را در سایت اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdaddyone بازدید : 89 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:49

9:48)1- باور بکنید یا نه امروزم آقای ناظم تشریف نیووردن!!! همچنان یه طور جد اصرار دارن که رکورد غیبت یه روز در هفته اشون پابرجا باشه. فکر میکنید دلیل امروز چی باشه؟ نظر به اینکه در ماه ها و هفته های گذشته درد اقصا نقاط بدن به طور مجزا رو بهونه قرار دادن و هفته گذشته هم از ترکیب استفاده کردن و  ادعا کردن که همه بدنشون درد میکنه، منتظر شدم ببینم این دفعه معکوس میزنن یا میرن یه لول (Level) بالاتر که دیدم ایشون با یک توییست (Twist) ناگهانی کلا فاز ماجرا رو عوض کرد. آقای رییس فرمودن که "امروز حال خانومش خوب نیست و ممکنه نیاد!!!!" یعنی عاشقشم2- طبیعتا مسوول نظامت افتاد گردن من. خوبیش به اینه که راحت ترین کار ممکنه. یعنی فقط باید زنگ بزنم بعد هم پشت شیشه دفتر وایمیستم تا بچه ها بدونن یکی هست و همدیگه رو تیکه پاره نکنن. حتی لازم نیست برم تو حیاط. تازه هرچند وقت یه بارم به یه بهونه واهی و غیر واهی یه گیری به یکی میدم تا خلائق یادشون نره که من هستم!! آهان اره، صبحگاه هم هست که خب خود بچه ها هستن و برگزار میکنن. تازه عنوانت هم معاون انضباتیه. دهن پرکن تره.3- البته از حق نگذریم که آقای ناظم ما فع اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند...
ما را در سایت اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdaddyone بازدید : 80 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:49

دوستی کامنتی برام گذشت که به نظرم با توجه به حرفی که زده بود و وقتی که براش گذاشته بود، کم لطفی بود که تو قسمت کامنت ها بمونه و احتمالا جز تعدادی انگشت شمار کسی اونو نخونه. هرچند آووردن اون نظرات توی وبلاگ من و با توجه به نوع ارتباط من و بزرگه، خیلی علیت نداشت و به شخصه چندان متوجه شان نزولش نشدم. اما کلیت موضوع و حرف "زیبا" برای بسیاری از زندگی ها سندیت داره. کما اینکه در دوروبر خودم هر دونوع زندگی رو شاهدم. دسته اول اون هایی که کلا خرج و مخارج بر عهده طرف مذکره و دسته دوم اون هایی که عایدی زوجه به کیسه زوج واریز میشه و ایشون نحوه هزینه کرد رو مشخص میکنن. اعتراف میکنم که بیشتری ها نوع اول هستن اما به این معنی نیست که اون شیوه درسته و دیگه غمی تو زندگیشون نیست. کما اینکه زندگی برادر همسر که به طور اکید از لحظه شروع از نوع اول بود، در کمتر از ۵ سال دقیقا به دلایل مادی بهم خورد. خود من به نظرات "زیبا" انتقاداتی دارم و از اساس هم اعتقاد دارم کمی مغرضانه و خشمگینانه طرح شده.  و اما نظرات کامنتانه زیبا: ادامه مطلب اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند...
ما را در سایت اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdaddyone بازدید : 82 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:49

۸:۲۰)۱- فردا شهادت دختر پیغمبر، فاطمه زهراست... مادر همه شیعیان. بد نیست در این دوروز مراعات یه سری چیزها رو بکنیم و به عقاید و احساس آدمها احترام بگذاریم. دستکم به شناسنامه خودمون. ۲- آقای مدیر کل هفته اخم هاش تو هم بود. نمیدونم این سردی و خشکی فقط شامل حال منه یا کلا اینجوری شده. از اون آدم ها هم هست که حال و هواش روی محیط اطرافش اثر میزاره. از اون انرژی و شور و حال سابقش کمتر اثری دیده میشه. ولی به طور کلی با من سر سنگینه. منم که کلا زیاد دور و برش نیستم و جز صحبت های کاری برخورد دیگه ای باهاش ندارم. خرده چندانی به نوع عملکردم نمیتونه بگیره، فقط مطابق سلیقه اش نیستم. احتمالا انتظار داره فرمایشات ایشون رو دربست و در آن واحد انجام بدم و خودمو بهش نزدیک کنم که منم اصلا تو این باغ ها نیستم. اینجور وقتا آرزو میکنم که امسال زودتر تموم بشه تا یا اون بره و یا من. به شخصه به چند نفر سپردم. هیچ مشکلی هم که نباشه هنوزم شرایط حقوقی اینجا خیلی مساعد نیست و ترجیح میدم جایی دیگه مشغول بشم. ناگفته نمونه همونقدر که احتمال جدایی من از مجموعه وجود داره، برای ایشون هم هست. ۱۰:۱۰) ۳- اول صبح که توی راه اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند...
ما را در سایت اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdaddyone بازدید : 66 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:49

باقیمانده از یکشنبه) ۱- قبل از پایان سال کلی کار داشتم که باید انجام میشد. مثل رسیدگی به ماشین، جواب آزمایشگاه، رفتن پیش متخصص،‌ خرید هدیه برای همسر، تعویض عابربانک، کارواش کلی برای ماشین و چندتا کار مهمتر دیگه مثل چندتا قرار...تصمیم داشتم چهارشنبه این هفته رو مرخصی بگیرم و یه روزه جمع و جورش کنم. اما ظهر فهمیدم که احتمالا موافقت نمیشه. پس اصلا هیچی نگفتم. فکر میکنید چرا؟ آقای ناظم از دوشنبه میره مرخصی تا اخر هفته!!!!! یعنی میخوام خرخره اشو بجویم... تازه بعد از اینهمه نیومدن میخواد مرخصی هم بگیره. اونم چهار روز!!! ۲- به همسر این قضیه رو میگم. خب اشتباه کردم که گفتم. بعد از کلی لیچار بار من و ناسزا بار آقای ناظم کردن، در نهایت حکم صادر کردن که من بی عرضه ام و باید برم "چهارتا حرف" بهشون بزنم. خب شاید حق داشته باشه اما من تا وقتی پا رو دمم نزارن کاری ندارم اما وقتی بزارن گاز میگیرمااااااا... این. تقریبا فهمیدن. امروز ۱۱:۱۰) ۳- برنامه روزانه ام خیلی جالب شده. ساعت ۹:۳۰  ۱۰ میخوابم -یعنی خوابم میبره- و از اون طرف قبل از ۴ بیدار میشم! امروز صبح توی راه به این مساله  فکر میکردم. دلم بر اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند...
ما را در سایت اندیشه ناگهانی شماره ۳ : آنها دیوانه اند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdaddyone بازدید : 74 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:49